جدول جو
جدول جو

معنی علی درویش - جستجوی لغت در جدول جو

علی درویش
(عَیِ دَ)
ابن امیر بایزید جلایر. وی از کسانی بود که برای فتنه بین امیرحسین و امیرتیمور گورکانی، مکتوبی نزد امیرحسین در سالی سرای فرستادند، مبنی بر آنکه امیرتیمور به خیال استقلال شروع به جمعآوری سپاه کرده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 408 شود
لغت نامه دهخدا
علی درویش
(عَ یِ دَ)
ابن حسن بن ابراهیم انکوری مصری، مشهور به درویش. ادیب و نویسنده و شاعر بود و در قاهره در ماه محرم سال 1211 هجری قمریمتولد شد. وی در دانشگاه ازهر وارد گشت و نزد شیخ مهدی وقویسنی و صاوی تحصیل کرد. سپس متمایل به ادبیات شد و آنگاه به نویسندگی و سرودن شعر پرداخت و در 27ذیقعده سال 1270 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: 1- تاریخ محاسن المیل لصور الخیل. 2- الدرج و الدرک فی مدح خیار عصره و ذم شرارهم. 3- دیوان شعر، که آن را ’الاشعار بحمید الاشعار’ نامید و شاگردش سلامهالنجاری آن را جمع کرده است. 4- سفینه فی الادب. و نیزاو را سفرنامه ای (رحله) است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 59). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: اعیان البیان سندوبی ص 46 تاریخ آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان ج 4 ص 234. هدیهالعارفین ج 1 ص 775. اعلام من الشرق و الغرب عبدالغنی حسن ص 56. معجم المطبوعات سرکیس ص 873. الاّداب العربیۀ شیخو ج 1 ص 79. فهرس دارالکتب المصریه ج 3 ص 13. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 88. اکتفاءالقنوع فندیک ص 485. فهرس المؤلفین بالظاهریه
ابن ابراهیم. از اهالی حلب بود، درسال 1289 هجری قمری متولد شد و در 7 ربیع الاول 1372 هجری قمری درگذشت. او راست: النظریات الحقیقیه فی علم القراءه الموسیقیه، در شش جلد. (از معجم المؤلفین بنقل از اعلام الادب ج 1 ص 236)
مشهور به سگ بچه. هنگامی که امیرتیمور گورکانی مشرف به مرگ شد، این علی درویش که به سگ بچه شهرت داشت، مأمور گشت که به تبریز برود، و نیز شیخ تیمور قوچین مأموریت یافت که بسوی هرات رود تا میرزا شاهرخ عمر را از کیفیت حادثه آگاهی دهند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 536 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ)
نام تیره ای از ترکمانان ایران، ساکن شمال غربی سنگر
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ؟)
ابن یاسین رفیش نجفی، از آل عنوز. وی فقیه و اصولی و منطقی بود و در بیست وهشتم شوال سال 1334 هجری قمری در نجف اشرف درگذشت. او راست: 1- کتابی در اصول فقه. 2- کتابی در فقه. 3- کتابی در منطق. (از معجم المؤلفین بنقل از اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 252)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
دهی است جزءدهستان کوهپایه، بخش نوبران شهرستان ساوه. واقع در 18 هزارگزی خاور نوبران و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، دارای 436 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آن غلات، بن شن، بادام، انگور، گردو، سیب زمینی، لبنیات و میوه است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است و از طریق غرق آباد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ غَ رَ)
ابن حجه الله بن علی بن عبدالله بن حسین بن محمد بن ابراهیم عمر بن حسن مثنی بن حسن السبط (ع) طباطبائی شولستانی غروی نجفی. رجوع به علی طباطبائی شود
ابن اسماعیل بن زین العابدین حسینی سنجانی غروی. ملقب به محدث و مکنی به ابوالفضائل. رجوع به علی سنجانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ هَِ رَ)
میر علی هروی، وی از خطاطان مشهور بود و به زبان ترکی و فارسی شعر نیز می سرود. استاد خط او سلطانعلی مشهدی بود و برخی خط وی را بر استادش ترجیح داده اند. علی هروی دراواخر عمر توسط ازبکان اسیر گشت و به بخارا منتقل شد و در آنجا به سال 924 یا 925 و یا 926 هجری قمری درگذشت و در مرقد سیف الدین باخرزی دفن شد. او را رساله ای است به فارسی به نام ’مدادالخط’. و نیز اشعار و معماهایی از وی نقل میکنند. (از الذریعه ج 9 ص 764)
(امیر...). وی در قرن نهم در مدرسه عبدالرحمان جامی می زیست و از جامی تلمذ میکرد شعر نیز می سرود و قسمتی از اشعار او را میر علیشیر نقل کرده است. (از الذریعه ج 9 ص 765)
ابن محمود بن محمد بن مسعود بن محمود بن محمد بن محمد بن محمد بن عمر شاهرودی بسطامی هروی رازی فخری بکری حنفی. مشهور به مصنفک و ملقب به علاءالدین. رجوع به علی مصنفک شود
ابن ابی بکر بن علی هروی موصلی. مکنی به ابوالحسن. رحالۀ (سیّاح) قرن ششم هجری قمری رجوع به علی (ابن ابی بکربن...) و ابوالحسن سیاح شود
ابن محمد بن احمد بن محمد بن عبدالله بن عباد عبادی هروی شافعی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی عبادی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ دَ بَ)
وی از امرای جهانگیر میرزا در قلعۀ اخسی بود. و او جزو کسانی است که وقتی سلطان محمودخان بن ابی سعید بن محمد بن میرانشاه بجانب اخسی آمده بود در آن قلعه بودند و از آنجا به کاسان ماوراءالنهر (یا کاشان) رفتند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 227 شود
لغت نامه دهخدا